خوي او از خام‌کاري کم نکرد

شاعر : خاقاني

سينه‌ي من سوخت چشمش نم نکردخوي او از خام‌کاري کم نکرد
آشتي رنگي کنند آنهم نکرددشمنان با دشمنان از شرم خلق
او هنوز از جور موئي کم نکرداز مکن گفتن زبانم موي شد
جان غم پرورد را خرم نکردروزي از روي خودم چون روي خود
چون صدف بشکافت پس مرهم نکردسينه‌ام زان پس که چون گوهر بسفت
آب خورد جانم الا غم نکردعشق او تا بر سر من آب خورد
آنچه او کرد از جفا، عالم نکرددر جفا هم جنس عالم بود ليک
وز پي برداشتن قد خم نکردخار غم در راه خاقاني نهاد